تاریخ فلسفه - وحدت گرا یا کثرت گرا ؟
تاریخ فلسفه ، به نحو فی نفسه موضوعی برای تفکر فلسفی است ، خصوص در فلسفه ی غرب . در این نوع از فلسفه ، ما به نحو چشمگیری با پرسش مواجه هستیم ! این پرسش های مختلف است که به رشد و تعالی یک فلسفه یاری می رساند . در این میان از جمله پرسش هایی که از نوعیت تاریخ فلسفه ی غرب وجود داشته این است که آیا تاریخ فلسفه ی غرب وحدت گراست یا تکثر گرا ؟
اهمیت این دیدگاه ها در ذات تاریخ فلسفه نهفته است . هگل بر این باور بود که تاریخ فلسفه ی غرب جریانی تکاملی و در عین حال واحد و مرکب از دوره هایی ست که از نقطه ای ویژه در تاریخ ، یعنی از زمان تالس آغاز می شود و به فلسفه ی جدید می پیوندد .
گروهی از فیلسوفان بر این نظر بوده اند که تاریخ فلسفه ی غرب ، تاریخ یک فلسفه ی واحد است . گویی فلسفه ی غرب چونان بذری بوده که در زمین علم رشد کرده و بدل به درختی شده است تناور به نام فلسفه ی غرب !
از نقطه نظر هگل ، حقیقت ، واحد است و هر نحله و مکتب فلسفی در روشن شدن و تحقق آن سهمی دارد . اگر با کثرت نحله در فلسفه ی غرب مواجه هستیم دلالت بر گسترش یک نظام واحد می کند . فیلسوف فقط لحظه ای در تحول تاریخ تفکر بشر شریک است و درجات عالی تر آن نزد فیلسوف دیگر تجلی خواهد کرد . هر فلسفه ای نتیجه ی فلسفه ی قبلی است و ذات آن را همراه دارد ، بدون اینکه عین آن باشد .
در مقابل دیدگاه وحدت گرا ، دیدگاه تکثر گرا وجود دارد . بر طبق نظر این دیدگاه ؛ به دلایل مفهومی و مصداقی تاریخ فلسفه ی غرب مشتمل بر نحله های گوناگون فلسفه های غربی ست نه صرفأ یک فلسفه ی واحد غربی .
توضیح اینکه : اولا و بالذات ؛ از جهت مفهومی تعریف واحدی از مفهوم فلسفه در غرب نیست (درست عکس فلسفه ی اسلامی ) و ثانیأ و بالعرض ؛ از جهت مصداقی ، از آنجایی که در تاریخ فلسفه ی غرب با دستگاه ها و نظرات و همچنین دیدگاه های فلسفی متنوع ، متعدد و غیر قابل جمعی مواجه هستیم ، نمی توان از فلسفه ی واحدی سخن گفت .
در فلسفه ی اسلامی نیز می توان با اینگونه پرسش ها مواجه شد ! آیا اساسأ تاریخ فلسفه ی اسلامی را نیز می توان بر دو دیدگاه فوق ( وحدت گرا یا تکثر گرا ) منقسم نمود ؟ بر فرض وجود این تقسیم ، تاریخ فلسفه ی اسلامی تاریخیست وحدت گرا یا تکثر گرا ؟
از نظر من ، با کمی دقت نظر و تأمل در تاریخ فلسفه ی اسلامی ، می توان به این نتیجه رسد که این نوع از تاریخ فلسفه ، در عین اینکه وحدت گراست کثرت گرا نیز هست ! ( به نوعی وحدت در کثرت ) وحدت از آن جهت که ما در فلسفه ی اسلامی به دنبال یک هدف مشخص و متعین هستیم .
در فلسفه ی اسلامی موضوع فلسفه ، وجود یا موجود است و از احکام کلی وجود یا موجود بحث می کند . در قرون وسطی و اوائل رنسانس ، موضوع بحث فلسفه های غربی با فلسفه اسلامی یکی بود ، ولی فلسفه های نوظهور غربی از حیث موضوع به شدّت دچار تشتت و اختلاف هستند ، به نحوی که با اندکی تسامح ، می توان ادّعا نمود که فلسفه ، به تعداد فلسفه های غربی موضوع پیدا کرده است .
در هر سه مکتب فلسفه اسلامی ( مشائی ، اشراقی و متعالیه ) عقل بدیهی و عقل برهانی و قضایای بدیهی و استدلال منطقی ، نقش محوری دارند ، ولی در اغلب مکاتب فلسفی نوظهور در غرب ، یا عقل و منطق به کلّی مورد انکار است یا ارزش معرفتی آن چندان قابل اعتنا نیست . از طرفی تجربه و مشاهده نیز نقش والایی در کشف حقیقت داراست .
لذا در فلسفه ی اسلامی شاهد وحدت رویه ای هستیم که در فلسفه های غربی موجود نیست . بنیاد و شالوده ی تمامی نحله های فلسفی در فلسفه ی اسلامی ، حکمت مشاء ست که قالبی بر آثار ارسطوست زیرا حکمت مشاء که بزرگترین نحله ی فلسفی در جهان اسلام است ، به کمک بسط و گسترش آراء پیروان و شارحان ارسطو ، مجموعه ای را گرد آوردند که بر روش تفکر و استدلال در کشف حقایق عالم هستی تأکید داشت .
در واقع می توان گفت این حکمت مشاء است که پایه ی مکاتب بعدی شد . آنجا که سهروردی معتقد است ؛ تا فردی از نظر عقلانی و برهانی ورزیده نباشد نمی تواند آثار وی را در حکمت الاشراق ادراک کند ، پس لازم است در ابتدا ، حکمت مشاء را به خوبی دریابد آنگاه به مطالعه ی حکمت الاشراق بپردازد . سهروردی خود را ادامه دهنده ی راه حکمت مشاء می داند ولی با این تفاوت که فراگیری حکمت صرفأ از طریق برهان و استدلال میسور نیست و کشف و شهود عرفانی می باید تا به درک حقیقت نایل شد . حکمت متعالیه هم به این ترتیب .
کثرت از آن جهت که ؛ در فلسفه ی اسلامی با مسائل بسیار و فراوانی مواجه هستیم که هر فیلسوفی دیدگاه و نظری کاملا متفاوت با دیدگاه و نظر فیلسوف دیگر داشته است . دقیقا همان ویژگی هایی که در خصوص دیدگاه های کثرت گرا در نحله های فلسفی غرب حاکم است در مکاتب مختلف فلسفه ی اسلامی نیز صادق است ..