حال نوبت توست!

فیلسوف و متفکر بزرگ (به معنای واقعی کلمه که همانا اندیشیدن ژرف و نظر کردن به مسایل پیرامون خود و جهان، از فراز ذهن هاست، همچون آن پیر فرزانه ای که از لایه های پیچیده و باور نکردنی اندیشه های خاص فلسفی و عرفانی و مجهول و غریب مانده ای (حداقل تاکنون برای ما) برخوردار بود، دیدیم که چگونه با وسعت اندیشه و نظر بالا، چنین پیش بینی کرد که: "از این پس کمونیسم را باید در موزه های تاریخ شناسی جهان جستجو کرد" هیچ کس کنه حقیقت و اسرار آن نامه ی فوق العاده سیاسی – فلسفی را به درستی درک نکرد، حتی افراد مورد خطاب! دیدیم که هیمنه ی آن کمونیسمی که از مکاتب و نظامهای سیاسی و اندیشه ایِ ِ در اوج اقتدارخود، مرزهای گسترده ای در نوردیده بود، به یک باره فرو ریخت.

این است فرجام اندیشه ها، مکاتب، تفکرات و فلسفه هایی که آنچنان بوی زمینی به خود گرفته اند که فیلسوفش با انبوهی از پرسش ها روبروست و هیچ پاسخی جدی و مورد وفاق در آن نمی بیند. جامعه ای که فیلسوفان آن از پاسخ قاطع و اساسی باز مانند انسان را به تحیر کشانده و آن فلسفه قادر به آرامش بخشی ذهن کنجکاو و حقیقت جوی انسانی نخواهد بود. اینجاست که تبعات شوم این فلسفه ی زمینی جامعه و افراد آن را به اضطراب و تشویش و از همه مهمتر به سردرگمی می کشاند.

فاجعه بارتر آنکه فیلسوف خود را تسلیم عقیده شوم و بدشگون "جبرگرایی مطلق" کند؛ (انسان چاره ای ندارد جز اینکه خود را با هستی وفق دهد! انسان محکوم است! و ...) ما ناچاریم، ما ناچاریم می شود شعار مدعیان عدم فهم قطعی حقیقت و شناخت! حقیقت خط قرمز شد بلندا برج نادانی.

به همان مقدار که بر این مکاتب و اندیشه ها نقد وارد است، به همان میزان بر متفکران و فیلسوفان عصر حاضر فلسفه ی اسلامی نیز نقد وارد است. با انزوا گرفتن و سر در لاک خود فرو بردن صحنه را برای برخی که به قول استاد غرویان بدایه و نهایه را به طور کامل نخوانده اند، آنوقت میشوند نقاد فلسفه اسلامی، خالی کرده، فلسفه اسلامی میشود همان مسئله ی مجهول و نامعلومی که همواره یک سوال بزرگ در پی خود داشته باشد: (فلسفه اسلامی دیگه چیه؟ همچین چیزی مگه داریم؟!!)

باید به فلسفه اسلامی بگوییم: حالا نوبت توست، برخیز!

فلسفه... از تو ممنونم!!

اپیزود 1

به قول استاد روشن ضمیر و سلیم النفســم: فلسفه پویــــی، حتی اگر کمترین نفعی برای

پیرامون ما نداشته باشد منافع سرشار و پربرکتی برای سالک خود ( طالب فلسفه ) دارد که

اصلاح فرد اصلاح جامعه ست!

یکی از این بزرگترین موهبات و برکات فلسفه، برای سالک؛ تنویر قلب و روح و فکرت اوست،

واقع بینی و آنچه را که باید ببینی و بدانی!

نمی گویم واقع بین شده ام، نه! اما کور سویی از آن در شرایط حاضر و در این موقع از سن

بسیار برایم راهگشا بوده و هست.

اپیزود 2

این روزها احساسات و انگاره های فراوانی به من دست داده و می دهد! گاه در خود نوعی

خلاء احساس می کنم! گاه خویش را در آوردگاهــی می یابم بس سهمناک و هراس آور و

مشغول پیکار! حال پیکار با چه کسی و چه چیزی؟ نمی دانم.

گاه خود را در منجلاب فیزیک و این پایین پست! غوطه ور می بینــم و گاه در ماوراء و ابدیت،

بال و پر می گشایم، فراتر از زمان و مکان،... در اوج!!!

القصه نوعی کشمکش طنز گونه! که در این کشمکش 2 حالت به شدت برایم متصور است:

گاه و بی گاه به این حال زار اشک ندامت بریزم و یا در خلوت و جلوت بر احوالات خود قاه قاه

بخندم!

اپیزود 3

به شـدت در مقابل عــرفان واکنش نشان میدادم! نوعــی حس قهرگونه از عرفان در من بود!

بیچاره عرفان!

اپیزود 4

حال که سالیانی ست به حمد و سپاس بی کران الهی، سالک بی مقدار و ذره ی بی وجود

دریای ژرف  فلسفه ی اسلامی شدم، همان تنویر و روشن بینی منتج از فراگیری فلسفه که

ذکرش رفت، رهیافتی از حقایق و واقعیات، ولو کورسویی و شعاع بی مقداری، بر من آشکار

می سازد.

اپیزود 5

تازه به این مطلب رسیده ام که نسبت عرفان با فلسفه؛ نسبت عموم و خصوص مطلق است!

اگــر زبان فلسفه ی اسلامی محدود به حدودی شده است لیکــن اسـرار و رموز خفیه ی آن به

شکلی رازگونه و روح نواز در عـــرفان متبلور و شکوفا گردیده. البته منظور از عرفان، نوع شیعی

آن است، نه یک کلام بیشتر و نه یک کلام کمتر!

و نتیجه آنکه:

شاید بتوان از افکار پوسیده و ژنده ی گذشته دست کشید و نالان، بسان توابیین صادق، پای

در این وادی دشوار و پر مخاطره ( عرفان ) گذاشت تا حـــداقل تکلیف آن احساس بی معنـــی

و پوچ در خلاء بودن، روشن گردد. همین!....

می خواهم بگویم:

به خاطر این طرح آشتی؛

فلسفه! از تو ممنونم....