« اگر بنا بر این بود که خدا پیامبری پس از محمد (ص) برانگیزد بی شک آن پیامبر ، محمد غزالی بود » !!

" جلال الدین سیوطی "

شاید این هلهله ها و ولوله های رایگانِ قربانی شده در پای محمد غزالی بود که برخی بر این گمان بردند که وی به راستی امام است و رهبر !

آنچه در زیر می آید بیان اعتقادات قلبی من است در خصوص امام!!محمد غزالی که در مواجه شدن با افرادی که او ایشان را خوش نداشت یعنی ؛ فیلسوفان و متکلمان ، ادب چندانی در خود نمیدید ! که ما میگوییم : ای امام غزالی هنر مرد به ادب اوست !!

نابغه ی بزرگ و حجۀ الاسلام روزگار ، امام زین الدین ابو حامد محمد بن محمد بن محمد غزالی طوسی به سال 450 هجری قمری از پدری کارگر به شهر طوس در وجود آمد . پدر وی در اوقات فراقت به حلقه ی درس دانشمندان و فقیهان شهر می نشست و از خرمن دانش ایشان خوشه میچید و شاید همین آمد و شد و استماع مجالس درس و وعظ ، او را بر آن داشت که از خدا بخواهد فرزندی به او عطا کند تا از این گونه مجالس درس و وعظ بنیاد گذارد و مردم را به امور دینشان دانا گرداند و به خیر دنیا و آخرتشان بیافزاید !

پس خدا هم این خواهش را پذیرفت و 2 پسر به او عطا فرمود ، نخستین ابوحامد محمد غزالی و دو دیگر برادرش احمد که واعظی به تمام شد !

پس از مرگ پدر ، دوستی ، تربیت و نگاهداشت ایندو برادر را عهده دار شد با ماترکی که از پدر به ایشان به ارث رسیده بود و به گاه اتمام ماترک ، به ناچار آندو را به مدرسه ای سپرد که غذا و پوشاک دانشجویان را تأمین میکرد ، این موضوع به کام آندو برادر ، خصوص امام ، سخت ناگوار آمد و همین موجب گشت که گاهی میگفت : « ما علم را به غیر حق خواستیم و حال آنکه حق نخواست که جز برای او باشد » !

محمد غزالی بی اندازه باهوش و تند ذهن بود ، پس از فراگیری مقدمات علوم دینی و ادبی به محضر درس ابو نصر اسماعیلی به جرجان رفت و در محضر درس آن استاد تعلیقه هایی نوشت . در بازگشت به وطن دچار عده ای قطاع الطریق شد که راه را بر وی ببریدند و هرچه داشت از وی ببردند !

زاری کنان در پی دزدان میرفت و میگفت : هر چه دارم حلال شما لیک توبره ی مرا بدهید ! و چون بسیار الحاح نمود سردسته دزدان را بر حال وی دل بسوخت و گفت : در توبره چه داری که اینقدر می نالی ؟!

گفت : تعلیقه هایی ست که یک چند برای شنیدن و نوشتن آن از وطن دور شدم و رنج بسیار بردم . سردسته دزدان گفت : چگونه ادعای علم میکنی در حالی که چون ما این پاره کاغذها را از تو برگیریم بی دانش می مانی ؟!

به گفته ی امام ، این سخن چنان ضربه ای کاری بر وی وارد آورد که در جای بماند ، چونان که خود میگوید : این الهامی از جانب خداوندگار بود که مرا به خود باز آورد و چون به طوس باز گشتم چنان به از بر کردن علم همت گماشتم که در مقابله با راهزنان و غارت ایشان ، از دانش خویش بیگانه نگردم !

باری محمد غزالی در سی سالگی به مدد هوش و فراست خود در جمیع علوم روزگار خویش استاد کامل گشت و بسیار غره به احوال خود . اما در اوان چهل سالگی چنان حالی یافت که بالکل احوال او را تغییر داد و دیگر غزالی که همچون غضنفری دلیر در میدان سخن و علم یکه تازی میکرد و راه بر همگان می بست از جوشش افتاده بود ! گویی علوم جملگی در وجود وی مرده بود .

گروهی بر او تأسف میخوردند و جماعتی دیوانه اش میخواندند ، و ما فی الحال و علی الحساب در این پست از وبلاگ ، همزبان با امام میگردیم که :

حال شبهای مرا همچو منی داند و بس                تو چه دانی که شب سوختگان چون گذرد ؟

پس از آن بود که دچار آن شک معروف و مشهور شد که به نظر برخی دامنه ی شک او بسیار فراتر و فراخ تر از شک دکارت بود . شکی که بنیان او را بر هم ریخت و او را آواره ی بلاد گوناگون ساخت !

وی از آن عده محققان و مولفان است که آثارشان به کثرت معروف است چنانکه خود می گوید : چهل سال در دریای علوم غواصی کردم و در علوم دین قریب به هفتاد کتاب تصنیف کردم ، پس دنیا را چنانکه بود بدیدم و جملگی را بینداختم !

از اهم تألیفات وی در زمینه ی فلسفه میتوان به دو کتاب ذیل اشاره کرد :

1 - مقاصد الفلاسفه ؛ این کتاب یکی از بهترین و آسان ترین کتب حکمت مشاء است که غزالی برای تفهیم مقاصد فیلسوفان با هدفی شوم و نه خدمت به فلسفه ی اسلامی بلکه کوباندن و خرد کردن آن در کتاب بعدی او یعنی تهافت الفلاسفه بود نگاشت ، چونان که خود میگوید : « شایسته است نخست روش ایشان ( فیلسوفان ) را بررسی کنیم آنگاه به اعتراض بپردازیم ، زیرا اعتراض بر مذهبی پیش از آنکه آن را به خوبی دریابند چون سنگ انداختن در تاریکیست » .

2 - تهافت الفلاسفه ؛ که در این کتاب ( البته به زعم خود غزالی ) با سلاحِ خود فیلسوفان ، یعنی برهان و استدلال و قواعد فلسفه به ابطال عقاید آنها پرداخته و در بیست مسئله از مسایل مختلف تناقض آرا و لغزش های آنها را بیان کرده و در سه مسئله حکم به کفر فیلسوفان داده و در هفده مسئله به بدعتشان منسوب داشته است .

وی در حق فیلسوفان می گوید : این جماعت که گمان میدارند اهل منطق و برهان هستند و الحق که واجب است در تکفیر و لعن ایشان اهتمام کرد ! به سه دسته تقسیم میشوند : 1 - دهریان ؛ که خدا را منکر هستند . 2 - طبیعیان ؛ با اینکه منکر خداوند نیستند لکن حال و روزشان همچون حال و روز دهریان است ! 3 - الهیان ؛ که ائمه ی ایشان سقراط و افلاطون و ارسطوست ، هر چند که اینان بر منکران خداوند ردیه نوشتند و از ایشان بیزاری جستند اما از رذایل کفر و بدعت ایشان بقایایی فرو گذاشتند ، پس به جد تکفیر این زنادقه و پیروان و مقلدان آنان از فیلسوفان اسلامی همچون ؛ ابن سینا و فارابی و دیگران واجب است !

لذا این امام !! با تلاش و و کوششی فراوان و همیتی وصف ناشدنی چنان بر خرد کردن کمر فلسفه اسلامی و خوشکاندن ریشه ی آن همت گماشت که تاکنون آثار آن همت پابرجاست ! محمد غزالی در برابر فیلسوفان واندیشه های فلسفی آنان ایستاد تا آن را تباه کرد و همه ی مشتغلان بدان را تکفیر کرد و چه تعقیب ها و شکنجه ها و بعضأ کشتار فلاسفه ی کافر و ملحد !!! که به فتوای این مفتی و فقیه متعصب و تنگ نظر صورت نگرفت و اینها فقط به جرم تعلیم فلسفه بود !

در اثر پایمردی امام!!محمد غزالی فلسفه از مشرق به مغرب یعنی اندلس انتقال یافت و آن شد که نباید می شد و اینک هست !! درخت تناور و سر به فلک کشیده ی فلسفه ی اسلامی که با مسائل و مقتضیات روز بشر پیش میرفت با تبر امام محمد غزالی ها و امام فخر رازی ها چنان کمر شکست که دیگر یارای راست کردن قامت در خود ندید و نتوانست به جایگاه اصلی خود باز گردد ، و نتیجه آن شد که اینک در میان مردم میبینیم که ؛ فلسفه چه علمیست و یا اینکه لااقل علم بیهوده ایست !

کتاب تهافت الفلاسفه بسان میخی بود که بر تابوت فلسفه ی اسلامی کوبیده شد ! امام!!محمد غزالی در برخورد با فیلسوفان و یا در ردیه نوشتن بر آثار ایشان حق ادب را رعایت نمیکرد و در مواردی جسارت را در حق فیلسوفان تمام کرده و به ایشان توهین میکرد . خود او چنین مینویسد که :

اگر بندگان ، همه ی منهیات ( گناهان کبیره ) را انجام دهند _ به جز شرک به خداوند _ بهتر است تا به آموختن کلام و صنعت جدل که همان فلسفه است بپردازند !!