نفس از نگاه ابن سینا
آنچه نفس ، این موجود بیهمتای الهی را
از دیگر موجودات متمایز میسازد ، صفت بقا و جاودانگی آن است . حکمای الهی
نوعاً قائل به تجرد و بقای روح هستند ، اما عدهای آن را حادث و
گروهی آن را قدیم میدانند . آنها که قائل به حدوث نفساند ، برای اثبات
جاودانگی آن دو مطلب را مورد بحث قرار میدهند اول آنکه فساد بدن باعث فساد
نفس نمیشود . دوم آنکه نفس اصلاً فسادپذیر نیست . اما آنها که معتقد به
قدم
نفساند ، صرفاً به اثبات فسادناپذیر بودن آن میپردازند ، چرا که در نظر
ایشان نفس قبل از تعلق به بدن ، موجود بوده و لذا فساد بدن تأثیری در فساد
نفس نخواهد داشت .
به نظر ابن سینا اصل خلقت روح از عالم تجرد بوده و بدن از عالم ماده ، و
خداوند روح را از عالم بالا پائین آورده و در قالب بدن مسکن داده ، و روح
آلات و اعضاء بدن را بعنوان ابزار کار استخدام کرده است و در موقع مرگ
مانند صنعتگری است که آلات و ابزار کار خود را ترک می کند ، کما آنکه شیخ
الرئیس أبوعلی سینا در «قصیده عینیه» خود بر این مبنا معتقد است .

در
این قصیده روح انسانی و نفس ناطقه را تشبیه به کبوتر ورقاء بلند پرواز و
عزیز الوجود و منیع المحلی نموده است که از آن آشیان عالی به سوی قفس تن
نزول کرده است ، و در وصف او گوید :
1ـ هبوط و نزول کرد به سوی بدن تو از بالاترین محل و عالیترین مرتبه ، کبوتر ورقاء روح که دارای مقامی بس عزیز و محلی منیع است .
2ـ آن لطیفه روح از دیدگان هر عارف و خبیری مختفی و پنهان است . و عجبا که او چهره خود را به نقاب نپوشانده ، بلکه دائما پرده از رخ برافکنده و در منظر و مرآی عموم خود را آشکارا و هویدا ساخته است .
3ـ آن لطیفه ناطقه و روح ، اتصالی که با بدن خاکی نمود ، از روی رضا و رغبت نبوده بلکه صرفا بر اساس کراهت و ناخوشایندی بوده است . و عجیب آنکه پس از وصول به بدن دیگر راضی نیست مفارقت کند و قفس تن را رها کند ، و در اینصورت گریه و ناله سرداده ، بر ماتم عزا می نشیند و سفره اندوه و غم می گسترد .
4ـ آن نفس ناطقه پیوسته در مقام خود ، به خود مشغول و هیچگونه تعلق و ربطی به عالم ماده نداشته و با طبع انس و خو نگرفته است ؛ ولیکن همینکه به بدن انسان اتصال پیدا نمود ، با این دیر خراب و بیابان قفر و خشک و لم یزرع تن ـ بواسطه علاقه مجاورت ـ الفت گرفته آشنا شد .
تا آنکه میگوید : و این نفس ناطقه برمی گردد به محل اول خود در حالیکه عالم شده است به هر امر پنهانی که در جهان موجود است ، و به هر سری که در کاخ آفرینش وجود داشته ؛ بنابراین، ذلت هبوط و شکست نزول و پارگی آن نه تنها از بین رفته بلکه چون با نور علم و معرفت به اسرار آفرینش درآمیخته ، چنان صعود نموده و پارگی آن تصحیح شده که گوئی اصلا اثری از هبوط و رفو در آن نیست و گوئی اصلا هبوطی ننموده و پارگی آن وصله نخورده و رفو نشده است . و این لطیفه روح همانست که زمان ، راه او را برید ؛ و چنان با سرعت آمد و رفت که قبل از طلوع و بروز مقامات و کمالات و درجاتش در این عالم، غروب نموده و بدون طلوع در مغرب پنهان گشته است . مثل آنکه تعلقش به عالم ماده و تن انسانی مانند برقی بود که درخشید و ناگهان سراپرده و قرقگاه را روشن نموده ، و چنان به سرعت مختفی شد و درهم پیچیده گشت که گوئی اصلا لمعانی نکرده و ندرخشیده است . این عقیده و مذهب بوعلی بود درباره خلقت روح و کیفیت تعلق او به بدن و مفارقت او از بدن ..
1ـ هبوط و نزول کرد به سوی بدن تو از بالاترین محل و عالیترین مرتبه ، کبوتر ورقاء روح که دارای مقامی بس عزیز و محلی منیع است .
2ـ آن لطیفه روح از دیدگان هر عارف و خبیری مختفی و پنهان است . و عجبا که او چهره خود را به نقاب نپوشانده ، بلکه دائما پرده از رخ برافکنده و در منظر و مرآی عموم خود را آشکارا و هویدا ساخته است .
3ـ آن لطیفه ناطقه و روح ، اتصالی که با بدن خاکی نمود ، از روی رضا و رغبت نبوده بلکه صرفا بر اساس کراهت و ناخوشایندی بوده است . و عجیب آنکه پس از وصول به بدن دیگر راضی نیست مفارقت کند و قفس تن را رها کند ، و در اینصورت گریه و ناله سرداده ، بر ماتم عزا می نشیند و سفره اندوه و غم می گسترد .
4ـ آن نفس ناطقه پیوسته در مقام خود ، به خود مشغول و هیچگونه تعلق و ربطی به عالم ماده نداشته و با طبع انس و خو نگرفته است ؛ ولیکن همینکه به بدن انسان اتصال پیدا نمود ، با این دیر خراب و بیابان قفر و خشک و لم یزرع تن ـ بواسطه علاقه مجاورت ـ الفت گرفته آشنا شد .
تا آنکه میگوید : و این نفس ناطقه برمی گردد به محل اول خود در حالیکه عالم شده است به هر امر پنهانی که در جهان موجود است ، و به هر سری که در کاخ آفرینش وجود داشته ؛ بنابراین، ذلت هبوط و شکست نزول و پارگی آن نه تنها از بین رفته بلکه چون با نور علم و معرفت به اسرار آفرینش درآمیخته ، چنان صعود نموده و پارگی آن تصحیح شده که گوئی اصلا اثری از هبوط و رفو در آن نیست و گوئی اصلا هبوطی ننموده و پارگی آن وصله نخورده و رفو نشده است . و این لطیفه روح همانست که زمان ، راه او را برید ؛ و چنان با سرعت آمد و رفت که قبل از طلوع و بروز مقامات و کمالات و درجاتش در این عالم، غروب نموده و بدون طلوع در مغرب پنهان گشته است . مثل آنکه تعلقش به عالم ماده و تن انسانی مانند برقی بود که درخشید و ناگهان سراپرده و قرقگاه را روشن نموده ، و چنان به سرعت مختفی شد و درهم پیچیده گشت که گوئی اصلا لمعانی نکرده و ندرخشیده است . این عقیده و مذهب بوعلی بود درباره خلقت روح و کیفیت تعلق او به بدن و مفارقت او از بدن ..
+ نوشته شده در شنبه ۱۳۹۰/۰۴/۲۵ ساعت 15:28 توسط s..fallah
|