ذهن ما زندانی است !
ما در آن زندانی ،
قفل آن را بشکن
در آن را بگشای
و برون آی از این دخمه ی ظلمانی
نگشایی گل من
خویش را حبس در آن خواهی کرد
همدم جهل در آن خواهی شد
همدم دانش و دانایی محدوده ی خویش
و در این ویرانی
همچنان تنگ نظر می مانی
هر کسی در قفس ذهنی خود زندانی است
ذهن بی پنجره بی پیغام است
ذهن بی پنجره دود آلود است
ذهن بی پنجره بی فرجام است
بگشاییم کمی پنجره را
بفرستیم که اندیشه هوایی بخورد
و به مهمانی عالم برود
و بنوشیم ز میخانه ی هستی قدحی
طعم احساس جهان را بچشیم
و ببخشیم به احساس جهان خاطره ای
ما به افکار جهان درس دهیم
و ز افکار جهان مشق کنیم
و به میراث بشر
دِین خود را بدهیم
سهم خود را ببریم
خبری خوش باشیم
که سحر را به جهان مژده دهیم
نور را هدیه کنیم
و بکوشیم جهان
به طراوت و ترنم
تسکین و تسلی برسد
و بروید گل بیداری ، دانایی ، آبادی
در ذهن زمان
و بروید گل بینایی ، صلح ، آزادی ، عشق
در قلب زمین
ذهن ما باغچه است
گل در آن باید کاشت
بی گل آرایی ذهن
هرگز آدم ، آدم نشود ..
" زنده یاد مجتبی کاشانی "